جابر می گوید: پیش پیامبر رفتم و دیدم که حسن و حسین بر پشت آن حضرت سوار شده اند و پیامبر برای آنها زانو زده و خم شده است و می فرماید: «شما چه شتر خوبی دارید و چه بار خوبی هستید»
*
کودکی کردن با فرزندان، از وظایف والدین است. اگر پدری با فرزند خود بازی نکند، رابطه عاطفی مناسبی بین ایشان شکل نمی گیرد.
پدر و مادر دوست دارند وقتی فرزندشان بزرگ شد، مشکلاتش را با ایشان در میان بگذارد و به حرفهای آنها اعتماد کند. این میوه، از درخت بازی کردن کودکانه در سن کودکی چیده می شود.
فرزندی که همواره به مقتضای سن خود با والدینش رابطه داشته است، آن همه به آنها اعتماد خواهد کرد که مشکلات و درد دلهایش را با ایشان در میان بگذارد.
۱- گردو
دیر کرده بود. هیچ وقت برای نماز جماعت دیر نمیآمد. نگرانش شدند و رفتند دنبالش. توی کوچه باریکی پیدایش کردند. دیدند روی زمین نشسته، بچهای را سوار کولش کرده و برایش نقش شتر را بازی میکند.
- از شما بعید است، نماز دیر شد.
رو به بچه کرد و گفت: «شترت را با چند گردو عوض میکنی؟» و بچه چیزی گفت. گفت بروید گردو بیاورید و مرا بخرید. کودک میخندید، پیامبر هم.
***
۲- رطب خورده
پسرش را آورده بود تا نصیحتش کند که کمتر خرما بخورد. گفت: «فردا بیایید.»
مرد گفت: «راهمان دور است.»
- من چند لحظه پیش خرما خوردهام، چطور نصیحت کنم که او نخورد.
پسرک زل زده بود توی چشمهایش و میخندید. پیامبر هم.
***
۳- نماز
نماز ظهر بود. رکعت چندم، خاطرم نیست. به سجده رفتیم، خیلی طولانی شد. هر چه ذکر گفتیم سر از سجده بر نداشت. سابقه نداشت اینقدر سجده را طول دهد. حوصلهام تنگ آمد، سر از سجده برداتشم... حسن و حسین روی دوش پیامبر بازی میکردند، صبر کرد تا از دوشش پایین آمدند، سپس سر از سجده برداشت.
*
«خدا رحمت را از دل شما کنده، من در باره شما چه میتوانم بکنم.» این جمله را در جواب کسانی میگفت که میگفتند «ما هرگز فرزندانمان را نمیبوسیم، اما شما حتی در نماز هم حسنین را میبوسید.»
*
در نماز جماعت مراعات همه را میکرد. میگفت دلم میخواهد بیشتر در نماز بایستم اما همین که صدای گریه طفل یکی از زنانی را که در صف ایستاده میشنوم، از قصد خود منصرف میشوم و نماز را کوتاه میکنم.
***
۴- اول به کودکان
همیشه اول به کودکان سلام میکرد و میگفت میخواهم این کار بعد از من سنت شود.
***
۵- دختر:
بلند میشد. تمام قد. آن زمانی که عرب از دختر دار شدن رو سیاه میشد و آنها را زنده به گور میکرد، او جلوی پای دخترش بلند میشد، تمام قد.
*
هر گاه مژده دختردار شدنش را میدادند، چهرهاش باز میشد و میگفت: ریحان است و دسته گل. روزیاش با خداست. چهار دختر داشت پیامبر. و یک مادر؛ فاطمه (سلام الله علیها)
به نقل از کتاب پیامبر
کاری از کتاب دانشجویی